پارت چهارم رمان عشق اجباری
مایکل: به به ببین کی اینجاست
یه نگاهی از سر تا پا به کای انداخت و
گفت: این خوشتیپ کی باشن؟
یکم مکث کردم و گفتم: نامزدم، یا همون شوهرم
دوباره نگاهی از سر تا پا به من و کای انداخت و
گفت: یکی اشغال تر از خودت گیرت افتاده
خواستم یه چک بزنم که کای دستمو گرفت و
گفت: تو نباید به آشغالا دست بزنی خودم میزنمش
جوری زدش که صورتش مثل البالو قرمز شده بود
گفتم: قردادمون تموم شد من ازدواج کردم عروسیمون هم اخر همین هفته است میتونی بیای
سوار ماشین که شدیم کای
گفت: قرداد چی؟
کل ماجرا رو براش تعریف کردم و
گفت: چرا زودتر نگفتی
گفتم: کی بهت میگفتم تا قبل از امروز حتی الان هم حس میکنم ازم متنفری
گفت: چرا باید ازت متنفر باشم، الان هم باید هم بریم برای اخر هفته برنامه ریزی کنیم
لیسا:
باورم نمیشه جنی انقد دیر بهم گفت یه ماه گذشت بعد گفت رزی با عجله اومد و
گفت: جمع کنید که برییییییم
جیسو گفت: کجا؟
رزی: اخر هفته عروسی جنیه
جیسو: ای نامرد چرا انقد دیر گفت
گفتم: به من گفت ولی نگفت که اخر هفته عروسی شه هعی
جیسو: اشکال نداره بریم وسایلمونو جمع کنیم
بعد از اینکه وسایلمونو جمع کردیم جیسو رفت که یه بلیط برای فردا بگیره
بعد از اینکه رسیدیم هممون خسته و کوفته سریع یه هتل رزرو کردیم و رفتیم تا استراحت کنیم.
روز بعد
هنوز خستم ولی باید میرفتیم تا جنی و نامزد خوشتیپش رو ببینیم معلوم نیست این آقا پسر خوش شانس کی هست؟
بلاخره دیدیمشون وای چقد بهم نمیان عوق حالم از ترکیب این دوتا بهم خورد سریع
گفتم: با چه رویی با هم ازدواج کردین هردوتون زشت و بیریخ
جیسو سریع جلو دهنمو گرفتو
گفت: منظورش اینه که چقد بهم میاین
وا رزی کو؟ واقعا نیست از جیسو پرسیدم اونم نمیدونست بهش زنگ زدم و
گفتم: کوجایی کره خر
رزی: الان میام سگ پدر
گوشی و قطع کردم.
رزی چند دقیقه بعد رسید ملکه های غیبت کردن بهم رسیدن دیگه
رزی: جنی از وقتی ازدواج کرده سر سنگین شده اه
من: پسریکه ی سگ پدر
رزی: ولی ننه ی خوبی داره
هردومون یواش زدیم زیر خنده.
جنی:
روز ها همینطور میگذشتن و علاقه بینمون زیاد بود و مایکل هم دست از سرمون برداشته بود.
دو روز مونده به عروسی وااااای یه عالمه کار روسرم انبار شده.
دو رو بعد:
ادامه دارد...
یه نگاهی از سر تا پا به کای انداخت و
گفت: این خوشتیپ کی باشن؟
یکم مکث کردم و گفتم: نامزدم، یا همون شوهرم
دوباره نگاهی از سر تا پا به من و کای انداخت و
گفت: یکی اشغال تر از خودت گیرت افتاده
خواستم یه چک بزنم که کای دستمو گرفت و
گفت: تو نباید به آشغالا دست بزنی خودم میزنمش
جوری زدش که صورتش مثل البالو قرمز شده بود
گفتم: قردادمون تموم شد من ازدواج کردم عروسیمون هم اخر همین هفته است میتونی بیای
سوار ماشین که شدیم کای
گفت: قرداد چی؟
کل ماجرا رو براش تعریف کردم و
گفت: چرا زودتر نگفتی
گفتم: کی بهت میگفتم تا قبل از امروز حتی الان هم حس میکنم ازم متنفری
گفت: چرا باید ازت متنفر باشم، الان هم باید هم بریم برای اخر هفته برنامه ریزی کنیم
لیسا:
باورم نمیشه جنی انقد دیر بهم گفت یه ماه گذشت بعد گفت رزی با عجله اومد و
گفت: جمع کنید که برییییییم
جیسو گفت: کجا؟
رزی: اخر هفته عروسی جنیه
جیسو: ای نامرد چرا انقد دیر گفت
گفتم: به من گفت ولی نگفت که اخر هفته عروسی شه هعی
جیسو: اشکال نداره بریم وسایلمونو جمع کنیم
بعد از اینکه وسایلمونو جمع کردیم جیسو رفت که یه بلیط برای فردا بگیره
بعد از اینکه رسیدیم هممون خسته و کوفته سریع یه هتل رزرو کردیم و رفتیم تا استراحت کنیم.
روز بعد
هنوز خستم ولی باید میرفتیم تا جنی و نامزد خوشتیپش رو ببینیم معلوم نیست این آقا پسر خوش شانس کی هست؟
بلاخره دیدیمشون وای چقد بهم نمیان عوق حالم از ترکیب این دوتا بهم خورد سریع
گفتم: با چه رویی با هم ازدواج کردین هردوتون زشت و بیریخ
جیسو سریع جلو دهنمو گرفتو
گفت: منظورش اینه که چقد بهم میاین
وا رزی کو؟ واقعا نیست از جیسو پرسیدم اونم نمیدونست بهش زنگ زدم و
گفتم: کوجایی کره خر
رزی: الان میام سگ پدر
گوشی و قطع کردم.
رزی چند دقیقه بعد رسید ملکه های غیبت کردن بهم رسیدن دیگه
رزی: جنی از وقتی ازدواج کرده سر سنگین شده اه
من: پسریکه ی سگ پدر
رزی: ولی ننه ی خوبی داره
هردومون یواش زدیم زیر خنده.
جنی:
روز ها همینطور میگذشتن و علاقه بینمون زیاد بود و مایکل هم دست از سرمون برداشته بود.
دو روز مونده به عروسی وااااای یه عالمه کار روسرم انبار شده.
دو رو بعد:
ادامه دارد...
- ۳.۱k
- ۱۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط